بهترین روز زندگی
خاطرات قشنگ خانه سه نفری ما هنوز از هیجان دلم می خواد بال در بیارم! در تمام مدت این چند ماه همیشه وقتی باهاش حرف می زدم دخملکم صداش می کردم و بعد عذاب وجدان می گرفتم که نکنه پسر باشه و غصه بخورم.بابا امیرش عاشق دختره وای خدای من چه لذتی داشت وقتی فهمیدم نی نیم دختره حالا که دختره دیگه می تونم با خیال راحت از احساسام بنویسم! اینکه یکی از بزرگترین آرزوهای امیرم براورده شد. توی ماه شش بودم رفتم دکتر واسه تعیین جنسیت دکتر داشت سونو میکرد که من و امیر به دهن خانم دکتر چشم دوخته بودیم که با صدای مثل اینکه خدا یه دختر خوشکل بهتون داده اشک از چشمان من وامیر میومد خیلی خوشحال بودیم بهترین خبری بود که تا اون مدت بهمون د...
نویسنده :
امیر و مریم
1:47